از خاموشیم کار رسیده است به جان/فریاد,که خاموشی مرا خواهد کشت...

رستنی ها کم نیست/من و تو کم بودیم

خشک و پژمرده و تا روی زمین خم بودیم

گفتنی ها کم نیست /منو تو کم گفتیم

مثل هذیان دم مرگ از آغاز چنین در هم و برهم گفتیم

دیدنی ها کم نیست/من و تو کم دیدیم

بی سبب از پاییز جای میلاد اقاقی ها را پرسیدیم

چیدنی ها کم نیست/من و تو کم چیدیم

وقت گل دادن عشق روی دار قالی بی سبب حتی پرتاب گل سرخی را ترسیدیم

خواندنی ها کم نیست

من و تو کم خواندیم

من وتو ساده ترین شکل سرودن را در معبر بادبا دهانی بسته وا ماندیم

من و تو کم بودیم.........

پ.ن1:این آهنگ فرهاد ممکنه عاشقانه نباشه.ولی من تعبیر این طوری ازش دارم.و من رو به طرز بی رحمانه ایی یاد جدایی ها میندازه

پ.ن2:این آهنگ آیینه من شده این روزها.....

پ.و من نمیدانم در روزهای بی رنگ و رو باید به چه چشم دوخت......

                                

 

نوشته شده در یک شنبه 26 تير 1390برچسب:my heart,ساعت 16:40 توسط nastaran|

به دیدارم بیا امشب

که من  روی پل مهتاب

خیال خواب صبح را میبافم

به دیدارم بیا امشب

هوا امشب پر از بوی پریشانیست

و من از هر شب دیگر

به دستان پر از صبحت

بیشتر محتاجم

به دیدارم بیا امشب....

نوشته شده در شنبه 25 تير 1390برچسب:my heart,ساعت 1:3 توسط nastaran|

دلم یه فانوس میخواد

یه فانوس که روشنش کنم تو شب

و تا طلوع صبح بهش زل بزنم

دلم یه فانوس میخواد

یه نور

چیزی که بدرخشه و به دنیای من روشنایی بده

و یه گرمای هر چند کم به خاطر نورش

دلخوشی های کوچیک.....

دلم دلخوشی میخواد.....

           

نوشته شده در چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:my heart,ساعت 19:23 توسط nastaran|

دوست داشتنی نیست این حرف "ن" نفی اول بعضی فعل ها

نمیام....نمیخوام....نمیتونم....نمیشه....

و برام عجیبه که

حرفی به این کوچیکی چه قدرت زیادی داره.....

مثل ن اول نمیام....

همه ی انرژیمو یه جا میبلعه

انگار یهو میزنتم زمین

این ن نفی اول فعل ها.....واقعا که دوسش ندارم ....

نوشته شده در چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:آزادانه,ساعت 18:22 توسط nastaran|

بدترین گزینه این است که آدم کسی بشود که دنیا را بدتر میکند.تلاش میکنم از این مورد اجتناب کنم و تقریبا به هر قیمتی.......در جهانی که ساخته ایم,دانستن رنج بردن است و دیدن عصیان در پی دارد و گاه انزوا.ابر ابله آغاز دانستن و دیدن است برای شخصیتش که چون برخی از ما انزوا را دوست نمیدارد.

                                                                                

کتاب قبلی رو تموم کردم(دختر ستاره ای همیشه عاشق-فوق العاده بود) و شروع به جویدن!کتاب جدیدی کردم به اسم "ابر ابله"

کتاب قشنگیه.آدمی که به پوچی زندگی خودش میرسه......آدمی که از دانایی زیاد پی به پوچی حیاتی که در اطرافش جریان داره میرسه...به عبارت دقیق تر(طبق استنباط من)پی به سطحی بودن بقیه.

فعلا تا نصفه های کتاب اومدم.فصل های کتاب کوتاه و منقطعه.چیزی که در مورد نویسنده دوست دارم اینه که از چیزای کوچیک به شادی میرسه....

مثل توپ زدن به دیوار

خیلی خوشم میاد از این مسئله.شادیی که از چیزای ساده به دست بیاد....پایدارتر و لذت بخش تره.

کتاب نروژیه اثر ارلند لو.از نشرثالث.کتاب فوق العاده جالبیه.البته اگر به موضوعات یه کم عمیق تر از رمانای معمولی علاقه داشته باشی

فکر میکنم از اون رماناییه که روش باید فکر کرد.البته این نظر منه.من که دوسش دارم

نوشته شده در سه شنبه 21 تير 1390برچسب:کتاب خور,ساعت 20:20 توسط nastaran|

یه بار تو مجله موفقیت خوندم بر اساس رنگی که هر فرد دوست داره,میشه گفت تقریبا چه ویژگی های شخصیتی داره.من خودم سبز و آبی ام.تو چه رنگی دوست داری؟

و برای رنگای زیر این ویژگی ها نوشته شده بود:

قرمز:افرادی عموما خوش مشرب,و پر انرژی.فعال و نیرومند.عملگرا.این افردا بیش از هر چیز به بردباری نیاز دارند

نارنجی:پرشور و پر حرارت,معمولا بش از بقیه حرف میزنند.دوست دارند مرکز توجه باشند.خلاق و انعطاف پذیر

سبز:دارای روحیه متعادل,علاقه مند به طبیعتعاهل اندیشه,محدودیت را دوست ندارند,زندگی آنها پر از تجربه های جدید است و یکنواخت نیست.

آبی:دارای طبیعت ملایم,آرامش بخش,رقابت جو نیستند,بیش از بقیه به دنبال حقیقت اند,دارای تمایلات فلسفی,این افراد نیاز دارند به قوای جسمانی خود برسند

فیروز ه ای :دارای ظاهر سرد و آرام,سرشار از انرزی و زندگی,معمولا افراد محبوبی هستند,علاقه مند به کمک کردن,دارای قدرت تصمیم گیری خوب

صورتی:افرادی سرشار از محبت,صمیمی و مشتاق,اگر حس کنند ا زحمت هایشان قدر دانی نمیشود,مستبد میشوند و باید تمایلاتشان را تعدیل کنند

بنفش:افرادی دارای خود آگاهی و هوشیاری معنوی بالا,روحیه ی خوش گذران و مجلل دارند,چون کودک درونشان قوی است دارای نیروی خلاقیت بالایی هستند.

 

نوشته شده در یک شنبه 19 تير 1390برچسب:آزادانه,ساعت 18:16 توسط nastaran|

                                                                   

                                               وقتی که سایه ی خیال عشق

                                               ذهنش را مه آلود کرد........ 

 

نوشته شده در جمعه 17 تير 1390برچسب:دوست داشتنی!,ساعت 21:22 توسط nastaran|

                                                       من عاشق آغاز ها هستم!

                                                       بیا به هم قول بدیم

                                                       اصلا برف های تازه باریده ی یکدیگر را

                                                       به هم نزنیم

                                                       برف آبه نشویم

                                                       مثل این زمین بمانیم.....و باهم آب بشویم      

                                                    

کتاب جدیدی که دارم میخونم,درواقع دارم میخورمش!از بس دوست داشتنیه!, اسمش "دختر ستاره ای همیشه عاشق"هست.

متن بالا هم خلاصه ی پشت کتابه.داستان درمورد دختریه به نام" استار گرل کاراوی"(stargirl caraway)

یه دختر شنگول(مثل خودم)که دوست پسرش ولش کرده(البته من فکر میکنم لیاقتشو نداشته!)

متن کتاب در واقع یه نامه ی خیلی خیلی بلند هست به "لئو"همون دوست پسر استار گرل

کتاب از زبان یک دختر 16 ساله است.دختری که قلبش صافه....و بی آلایش.

کلا کتابشو خیلی دوست دارم

با شخصیتش همزاد پنداری میکنم!

کتاب مال نشر ایران بان هست و نویسنده اش"جری اسپینلی"به ترجمه ی خانم"فریده اشرفی"

(چه این دفعه دقیق گفتم همه مشخصاتو ها!)

نوشته شده در جمعه 17 تير 1390برچسب:کتاب خور,ساعت 20:18 توسط nastaran|

وقتایی که خوشحالی

دنیام رنگ میگیره

احساسم درست مثل آهنگ وبلاگم میشه

دلم میخواد از خوشحالی جزیی از آسمون بشم....

تو لبخند میزنی

و همه چیز به زیبایی

دوباره و دوباره متولد میشه

بهم قول بده!

که هیچ وقت دست های ماهرت رو

از روی کلید های پیانوی قلبم بر نداری......

 

نوشته شده در پنج شنبه 16 تير 1390برچسب:my heart,ساعت 15:56 توسط nastaran|

از دل تنگم

از بس که تنگ است

هیچ کلمه ای به بیرون نمیتراود

تنها میتوان هیچ را روی کاغذ نگاشت....

*در این تیتر بی ربط,منظور ازکوزه دل من,و آنچه برون تراود دلتنگیه

من فکر میکنم دلتنگی یه "هیچ" خیلی بزرگه

نوشته شده در سه شنبه 14 تير 1390برچسب:my heart,ساعت 13:40 توسط nastaran|

آن شب* که ماه عاشقانه هایمان را تماشا میکرد

آن شب که شب پره ها عاشقانه تر نور را میجستند

و اتاقم

سرشار از عطر بوسه و ترانه بود

دانستم

تو پژواک تمام عاشقانه های تاریخی.....

*آن شب یه عزیزی این متن رو برام فرستاد

خیلی دوسش دارم,گذاشتم دوستان عزیز هم فیض شو ببرن!

نوشته شده در دو شنبه 13 تير 1390برچسب:my heart,ساعت 12:59 توسط nastaran|

امروز خواهرمو برده بودم کتابخونه

تا به بهونه اون خودمم مجبور شم تو سالن مطالعه درس بخونم

بعد از یک ساعت وقتی رفتم دنبالش .....به زور بردمش خونه!

خیلی خوشحال بود.برام تعریف کرد از کتابایی که خونده بود

اینکه نقاشی کشیده بود

واینکه میخواد هر روز بیاد اینجا!

من خوشحال بودم....

و از طرفی افسوس میخوردم واسه روزایی که پشت کامپیوتر هدر رفت

پشت بازی های مختلف

در حالی که میتونست بیاد اینجا و ساعت های خوبی رو بگذرونه

کلی کتب بخونه...نقاشی بکشه....و خیـــــــــــلی کارای دیگه

یه کم فکر کردم دیدم منم هم سن خواهرم بودم

تابستونمو همین طوری گذروندم

توی کتابخونه ی پارک محله مون...

عصرای داغ...کتابای مختلف.....

به خواهر پررو و خوشحالم نگاه کردم....

انگار که کودکی فراموش شده ام از درونش برام دست تکون میداد

نوشته شده در شنبه 11 تير 1390برچسب:دوست داشتنی!,ساعت 13:41 توسط nastaran|

آهنگای فرامرز اصلانی رو خیلی دوست دارم

گاهی شبیه من میشه ترانه هاش

وقتایی که دوباره و دوباره عاشق میشم

انگار که هیچ پایانی نیست.....

پرنده ی آزاد قلبم

تن به اسارت قفسی از جنس طلا میده

میدونی دل اسیره/اسیره تا بمیره

میدونی بدون تو/دلم آروم نگیره

___________________________________________________________

یا وقتایی که زمین میخورم

فرو میپاشم از هم...اما باز فراموش میکنم

و نفس میکشم در هوای ناب اسارت....

اگه بازم دلت میخواد یار یکدیگر باشیم

مثال ایوم قدیم بشینیم و سحر پاشیم

باید دلت رنگی بگیره

دوباره آهنگی بگیره

بگیره رنگ اون دیاری

که توش منو تنها نذاری.....

نزار دلم تنها بمونه

بزار شبم رنگی بگیره /دوباره آهنگی بگیره...

نوشته شده در پنج شنبه 9 تير 1390برچسب:my heart,ساعت 20:11 توسط nastaran|

میگن چینی وقتی شکست

میشه بندش زد

اما مثل روز اول نمیشه

فکر میکنم باید جنس قلبمو عوض کنم......

 

 

 

نوشته شده در سه شنبه 7 تير 1390برچسب:my heart,ساعت 23:31 توسط nastaran|

بی دلیل رفتن

از رفتن به دلیلی که قبولش نداری

بهتر است......

نوشته شده در سه شنبه 7 تير 1390برچسب:my heart,ساعت 13:0 توسط nastaran|

من دنیای کوچکی دارم

کره زمین با تمام بزرگیش دنیای کوچکی است

با این همه

من نمیفهمم چرا دست هایت را باید رها کنم

نمیفهمم چرا آب شدن در نگاهت را باید فراموش کنم

من نمیفهمم چرا نباید در انتظار آینده نشست

من نمیدانم چرا در پس پنجره باید مرد

 هیچ کس

این هاله ی "نمیدانم"را از چشمانم پاک نمیکند

آاااااااااااای آدم ها....یک نفر در آب میسپارد جان....

و کسی نیست.......سکوت.....

من کور شدم !

عزیزم!من کور شدم.......

خدایا!نجاتم بده از این مارپیچ نافهمی.......

نوشته شده در دو شنبه 6 تير 1390برچسب:my heart,ساعت 19:8 توسط nastaran|

این روزهای من

شبیه این شهر سهراب شده

صدا کن مرا

صدای تو خوب است

صدای تو سبزینه ی آن گیاه عجیبی است

که در انتهای صمیمیت حزن میروید

در ابعاد این عصر خاموش

ممن از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنها ترم

بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

و تنهایی من  شبیخون حجم ترا پیش بینی نمیکرد

و خاصیت عشق این است!

.................

بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام

بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را

مرا گرم کن....

نوشته شده در شنبه 4 تير 1390برچسب:my heart,ساعت 20:0 توسط nastaran|

میگن آرزوهاتونو یه جا بنویسید

روزی خواهید دید آنچه اکنون دارید

روزی آرزویتان بوده است

-------------------------------------------------------------------------------------------

خدای عزیزم

گاه فراموش میکنم که شبها پیش از خواب

به تو لبخند بزنم

برایت بوسه ای بفرستم

برایت بنویسم

و لبخند سپاسم را روانه ی آسمان کنم

خدای عزیزم,سپاس!

به خاطر تلخی ها...که این روزها راه نفس بر من بسته

به خاطر شیرینی ها.....که گاه و بیگاه چهارستون خانه ی قلبم را به لرزه در می آورد

به خاطر چشم و چراغ...که قبلا نداشتم و اکنون دارم

خدای عزیزم......سپاس فراوان...به آدرس آسمان ...با تمبر بوسه ی صورتی ام

پستش میکنم درون صندوق قلبم

میدانم که خیلی زود به دستت میرسد.....

نوشته شده در پنج شنبه 2 تير 1390برچسب:دوست داشتنی,ساعت 16:15 توسط nastaran|

میان دست هایت

واژه ها کم آوردند!

بگذار از پشت پلک های بسته ام

تو را به لبهایم بدوزم....

نوشته شده در چهار شنبه 1 تير 1390برچسب:my heart,ساعت 11:29 توسط nastaran|


آخرين مطالب
» تمام!
» let some body love u
» تاریکی
» شبیه شده ام
» when I was young
» نفر بغل دستی!
» نظریه میدهیم!
» شکمو!
» thanking god
» شلوغ!
» me...
» خوشحال!
» نام دیگر من
» بی ربط!
» life
» قیصر
» so close,no matter how far
» from deep inside
» وقتی نظراتت دوستت غیر فعاله!
» در چنته ی من جز به ندانستن نیست

Design By : Pichak