از خاموشیم کار رسیده است به جان/فریاد,که خاموشی مرا خواهد کشت...

دوست داشتنی نیست این حرف "ن" نفی اول بعضی فعل ها

نمیام....نمیخوام....نمیتونم....نمیشه....

و برام عجیبه که

حرفی به این کوچیکی چه قدرت زیادی داره.....

مثل ن اول نمیام....

همه ی انرژیمو یه جا میبلعه

انگار یهو میزنتم زمین

این ن نفی اول فعل ها.....واقعا که دوسش ندارم ....

نوشته شده در چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:آزادانه,ساعت 18:22 توسط nastaran|

یه بار تو مجله موفقیت خوندم بر اساس رنگی که هر فرد دوست داره,میشه گفت تقریبا چه ویژگی های شخصیتی داره.من خودم سبز و آبی ام.تو چه رنگی دوست داری؟

و برای رنگای زیر این ویژگی ها نوشته شده بود:

قرمز:افرادی عموما خوش مشرب,و پر انرژی.فعال و نیرومند.عملگرا.این افردا بیش از هر چیز به بردباری نیاز دارند

نارنجی:پرشور و پر حرارت,معمولا بش از بقیه حرف میزنند.دوست دارند مرکز توجه باشند.خلاق و انعطاف پذیر

سبز:دارای روحیه متعادل,علاقه مند به طبیعتعاهل اندیشه,محدودیت را دوست ندارند,زندگی آنها پر از تجربه های جدید است و یکنواخت نیست.

آبی:دارای طبیعت ملایم,آرامش بخش,رقابت جو نیستند,بیش از بقیه به دنبال حقیقت اند,دارای تمایلات فلسفی,این افراد نیاز دارند به قوای جسمانی خود برسند

فیروز ه ای :دارای ظاهر سرد و آرام,سرشار از انرزی و زندگی,معمولا افراد محبوبی هستند,علاقه مند به کمک کردن,دارای قدرت تصمیم گیری خوب

صورتی:افرادی سرشار از محبت,صمیمی و مشتاق,اگر حس کنند ا زحمت هایشان قدر دانی نمیشود,مستبد میشوند و باید تمایلاتشان را تعدیل کنند

بنفش:افرادی دارای خود آگاهی و هوشیاری معنوی بالا,روحیه ی خوش گذران و مجلل دارند,چون کودک درونشان قوی است دارای نیروی خلاقیت بالایی هستند.

 

نوشته شده در یک شنبه 19 تير 1390برچسب:آزادانه,ساعت 18:16 توسط nastaran|

دلم خیلی گرفته

انقدر که

دل و دماغ آپ کردن رو هم ندارم...

اه

لعنت به این وقتایی که نمیدونی چه مرگته,لعنت!

نوشته شده در دو شنبه 30 خرداد 1390برچسب:آزادانه,ساعت 10:40 توسط nastaran|

روز مادره

یه روزی خیلی برام افتخار آمیز بود که از این نوع.هردو تاشو دارم

حالا کار نداریم که خیلی بهش توجه نمیکردم

روز مادر ...شب یلدا.....عید....جمعه ها....

مثل یه چسب قوی همه رو بهم میچسبوند

مهم نبود که تا دیروز با هم دوست بودیم یا دشمن....در حضورش با همه ی ناتوانیش....دوست بودیم

حرمت بود...احترام بود....و عشق...هرچند کم رنگ...اما بود

یادم میاد که هر سری میگفت چرا زحمت کشیدی؟ من کادو میخوام چکار.....

یادم میاد که وقتی سر یه شکستن ساده ی دست....بعدش عفونت داخلی رفت بیمارستان....آی سیو.دختردایی ام میگفت هر کی میره آی سیو میمیره.وقتی دیدمش گریه ام گرفت

یادم میاد وقتی رفتم بعد مدت ها دیدنش بهم گفت کجا بودی ببینی من مریض شدم....یه سر بهم نزدی

یادم میاد....وقتی مرد....دیگه چیزی نبود درموردش که یادم نیاد......

چقدر حسرت میخورم وقتی به یادش میافتم....ای کاش .....یه کم مهربون تر بودم باهاش

و این جمله ی درد ناک...خیلی آزارم میده

آدما ارزش چیز ها رو وقتی درک میکنن که از دستش میدن......

 

 

 

نوشته شده در سه شنبه 3 خرداد 1390برچسب:آزادانه,ساعت 15:36 توسط nastaran|

فکر نکنم خیلی بتونم بیامو آپ کنم

به خاطر امتحانا

خدا رو چه دیدی ؟شاید هم شیطون زد پس کله امو اومدم.

به هر حال فعلا

نوشته شده در دو شنبه 26 ارديبهشت 1390برچسب:آزادانه,ساعت 17:11 توسط nastaran|

بعد از مدت ها با همیم

روی یه نیکمت داغون و هر آن ممکنه ریزش کنیم رو زمین

بهت میگم تو شبیه گیگیلی هستی(شل و ول و عشق تکنولوژی)

بهم میگی تو هم شبیه بعبیه هستی که انگلیسی حرف میزد.!انقدر دوسش دااااارم

و من میمانم

که به گوسفند بودنم بخندم یا به لبخندی که با گفتن جمله بعدش میزنی و نگاهم میکنی؟!!!

نوشته شده در دو شنبه 19 ارديبهشت 1390برچسب:آزادانه,ساعت 18:14 توسط nastaran|

دارم آخرین روزای دبیرستانمو میگذرونم.آخرین نفس های پایه ی متوسطه.....

یادمه اون اولا ....روزایی که تازه وارد دبیرستان شده بودم ,مثل اون سالی که تازه وارد راهنمایی شده بودم

یه حس خاصی داشتم

مثل حسی که وقتی سوار ترن هوایی هستی و سر یه شیب تند یه آن ترن مکث میکنه

یه مکث کوتاه و آرامش

و بعد یهو سرازیری توی شیب.....

اما الان یه حس درد عجیبی درست همین وسط قلبم دارم

شاید یه کمش به خاطر جدا شدن از دوستام باشه

یه کمش به خاطر اینه که حس میکنم هیچی شیطونی نکردم انگار

یه بخش اعظمش هم به خاطر اینه که امروز فهمیدم چقدر آدم دورو برم دوست داشتم

ولی هیچ وقت خیلی باهاشون دوست نبودم

چقدر دوسشون دارم.....و چقدر اون ها هم منو دوست دارن!

انگار که من هیچ کسی رو ندیدم........

به اندازه یه دایره المعارف لغت برای دوستای صمیمی ام معنا داشتم

اما .......خودم بی خبر بودم.

حیف....حیف این همه دوستای خوب.......

حیف این همه دلتنگی که تو راهه......

 

 

 

نوشته شده در دو شنبه 12 ارديبهشت 1390برچسب:آزادانه,ساعت 15:54 توسط nastaran|

خب مثل اینکه این وبلاگم قرار نیست بمونه واسه مون

ای دی اس المو قطع خواهند کرد

و

وبلاگمو دوست داشتم.....

هنوزم دارم

ولی تو این زمان کوتاه خیلی از چیزایی رو که دوست داشتم از دست دادم

ای دریغا که چه زود لحظه  عزیمت تو ناگزیر میشود.........

همیشه چه زود دیر میشود.....

 

نوشته شده در پنج شنبه 8 ارديبهشت 1390برچسب:آزادانه,ساعت 11:38 توسط nastaran|

حرف های ما ناتمام

همیشه پیش از آنکه فکر کنی

لحظه ی عزیمت تو ناگزیر میشود

ای دریغ و حسرت همیشگی

ناگهان چه زود دیر میشود

                                قیصر امین پور

نگاه که میکنی ........افسوس که باز وقت رفتن است.......

همیشه چه زود دیر میشود انگار......

و نصیب من از این همه .......تنها دل کندنی ساده است.......

و زندگی توالی همین از دست دادن هاست........

نوشته شده در یک شنبه 4 ارديبهشت 1390برچسب:آزادانه,ساعت 16:55 توسط nastaran|

متاسفم!

برای خیلی ها

برای آدمی های عقده ای

برای آدمای بیشعور

که هر گندو کثافتی تو زندگیشونه میان و در معرض عموم مطرحش میکنن

متاسفم برای اونایی که

تاسف هم براشون ارزش نداره

متاسفم برای خودمون که فضای اینترنتیمون رو یه مشت احمق نفهم

با چرت و پرتاشون درمورد ....پر میکنن

واقعا که برای همه شون متاسفم......

امیدوارم خدا برای همه شون یه چراغ روشن کنه و آمرزشش رو بر سرشون

مثل کویر فرو بریزه....

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 1 ارديبهشت 1390برچسب:آزادانه,ساعت 16:37 توسط nastaran|

اگه مدرسه فیلم بود اون وقت میشد بگی:

مدرسه ما:پایگاه جهنمی

خروج از مدرسه:فرار از زندان آلکاتراز!!!

دیدن مدیر:شخصی در تاریکی

شوخی با مدیر:بازی با مرگ!!!

روز دادن کارنامه:حادثه در کندوان

نمره بیست:افسانه ی آه

قبولی در کارنامه:شاید وقتی دیگر

صفرهای پشت سر هم:برج میلاد

اعتراض برای نمره:شلیک نهایی

نمره ده:شانس زندگی

پای تخته:لبه تیغ

اولین دانش آموزی که از او درس میپرسن:قربانی

دبیران مدرسه:تبعیدی ها

نگاه معلم:بگذار زندگی کنم

آخر کلاس:بهشت پنهان

اخراج از مدرسه:میخواهم زنده بمانم

زنگ ورزش:المپیک در بازداشتگاه

زنگ تفریح:پارک ژوراسیک

ساختمان مدرسه:آسمان خراش جهنمی

قربون مجله ی خط زندگی....چاکریم!

 

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 18 اسفند 1389برچسب:آزادانه,ساعت 18:35 توسط nastaran|

لعنت به این شانس

دو ساعت بشین عکس پیدا کن متن بنویس

آخرش نفهمیدم کجا رفتن!

آخه اینم شد شانس؟الان این شکلی ام.....

نوشته شده در جمعه 13 اسفند 1389برچسب:آزادانه,ساعت 1:32 توسط nastaran|

از قدیم میگن تا سه نشه بازی نشه.....

اینم از سومین تجربه وبلاگ نویسی ما!

دیگه اگه خدا بخواد و قالبش نترکه و فیلترش نکنن الکی الکی,تو همین وبلاگ تا آخرش موندگار میشیم

پس میتونم یه نفس راحت بکشمو بگم ....خوش اومدم به وبلاگ جدیدم!

و خوش تر اومدید به وبلاگ من!

خب دیگه افتتاحیه من تموم شد!..............

نوشته شده در پنج شنبه 12 اسفند 1389برچسب:آزادانه,ساعت 23:40 توسط nastaran|


آخرين مطالب
» تمام!
» let some body love u
» تاریکی
» شبیه شده ام
» when I was young
» نفر بغل دستی!
» نظریه میدهیم!
» شکمو!
» thanking god
» شلوغ!
» me...
» خوشحال!
» نام دیگر من
» بی ربط!
» life
» قیصر
» so close,no matter how far
» from deep inside
» وقتی نظراتت دوستت غیر فعاله!
» در چنته ی من جز به ندانستن نیست

Design By : Pichak