از خاموشیم کار رسیده است به جان/فریاد,که خاموشی مرا خواهد کشت...
خوب به یاد داشت.....
روز خزان زده ی ابری
دست به دست....
ازکوچه باغ ها....از خاطرات.....از پرسه های تمام و نیمه تمام گذشتند
-زیبا,هوای حوصله ابریست*....
ودست های زیبا.... مثل همیشه گرم گرفتن بود....
ضیافت قطره ها شروع شد
رقصی تند.......
تورا به میهمانی باران دعوت میکنم...
به جشنی که قطره ها گرفته اند
که دست هایم را بگیری....
و بگذاری خطوط صورتت را از بر کنم........
نظرات شما عزیزان:
نوشته شده در دو شنبه 7 شهريور 1390برچسب:my heart, ساعت
17:22 توسط nastaran|
آخرين مطالب
Design By : Pichak |